شعرشهادت- 19
شهادت حضرت علی(ع)
پشت در با شتاب می آیند
همه با اضطراب می آیند
جمع این کودکان شیر به دست
بعدها با شراب می آیند
**
بیشتر میشوند آینده
درد سر میشوند آینده
همه ی کاسه های شیر
تشت زر میشوند آینده
**
روزتان تار میشود اینجا
کار دشوار میشود اینجا
سال ها بعد در نبود من
کوچه ، بازار میشود اینجا
**
راه را نیزه دار میگیرد
نظرم را غبار میگیرد
مادری پای نیزه دستش را
طرف شیرخوار میگیرد
**
شاید این تیغ هم ، سنان بشود
یک سه شعبه سه پر ، کمان بشود
یا که شاید از آن درآید نعل
تا مگر حرف استخوان بشود
**
شاید هر لحظه امتحان بشود
هم سپر ، نعل ، هم کمان بشود
یا که شاید حوالی گودال
خنجرِ دست ساربان بشود
؟؟؟
*****************************
شهادت حضرت علی(ع)
آنها که با غذای علی قد کشیده اند
خرما به سوی دختر او پرت میکنند
با قصد قرب یک صد و ده سنگ تیز را
یک مرتبه سوی او پرت میکنند
از پشت بام خانه شان بی حجاب ها
آتش به سوی معجر او پرت میکنند
خرمای نخلها که در این کوچه کاشتی
بیا و ببین جلوی پای زینب پرت میکنند
**********************
شهادت حضرت علی(ع)
باز هم خانه و یک بستر خون آلوده
زنده شد خاطرهی مادر خون آلوده
شیر مرد اُحد افتاده کجایی زهرا
تا ببندی سر این حیدر خون آلوده
این سر و صورت خونین هم ارثی شد
بعد از آن کوچه و نیلوفر خون آلوده
ریشۀ هرچه بلا آن در و دیوار شده
سینۀ مادر و میخ در خون آلوده
دور زینب همه هستند همه مَحرم ها
وای از کرببلا و پر خون آلوده
با لبانی که ترک خورده به گودال آمد
بوسه زد با قد خم حنجر خون آلوده
خوب شد خورد به تاریکی شب غارت ها
جمع شد قافله ای دختر خون آلوده
می فروشند در این کوفه سر بازارش
گوشوار و سپر و معجر خون آلوده
***********************
شهادت حضرت علی(ع)
خوردی زمین گمان کنم پانمی شوی
باید که خوبتر شوی اما نمیشوی
دستار زرد، گریه کن روی زرد توست
تب کرده ای شدید و مداوا نمیشوی
ام البنین برتو فقط گریه میکند
دل، بی قرار مادر سقا نمیشوی
تسبیح دستِ مادرم امشب به دست توست
یک لحظه فارغ از غم زهرا نمیشوی
آورده اند شیر برایت یتیم ها
بی اعتنا به گریهی آنها نمیشوی
دیگر اذان مأذنه را دم نمیدهی
جانی دوباره برتن عالم نمیشوی
***********************
شهادت حضرت علی(ع) – حسن لطفی
کیست این مرد که شب کیسه ی خرما می برد
روز می آمد و از سینه نفسها می برد
کیست این مرد که تا تیغ به بالا می برد
رزم را با مدد از حضرت زهرا می برد
این خدا نیست ولی مقصدِ هر راه است این
اَشهدُ اَنَّ علیّاً ولیّ الله است این
کیست این شیر که از خصم جگر در آورد
از میانِ کمرش تیغِ دوسر در آورد
از دلیرانِ عرب جمله پدر در آورد
یا علی روز و شب و شمس و قمر می گویند
ها علی بشرٌ کیف بشر می گویند
گاه دریا و گهی بارش و باران می شد
گاه بابای یتیمان دلِ ویران می شد
به سرِ دوش گهی مَرکبِ طفلان می شد
خوشیِ کاسۀ شیر و کفی از نان می شد
مثلِ ما حیف یتیمان همگی تنهایند
همگی منتظرِ آمدنِ بابایند
وای از امروز حسن گوشۀ بستر افتاد
باز هم یادِ غمِ بسترِ مادر افتاد
خواهر افتاد زمین تا که برادر افتاد
یادِ روزی که رویِ مادرشان دَر افتاد
هیزم و آتش و کابوس عجب بد دردی است
ضربِ نا مَحرم و ناموس عجب بدر دردی است
قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد
تازه می کرد نفس را و مجدد می زد
وای از دستِ مغیره چقدر بد می زد
جای هر کس که در آن روز نمی زد می زد
آخرین حرفِ علی بود خواهش می کرد
زینبش را به اباالفضل سفارش می کرد
زینبش ماند ببیند غمِ حنجرها را
ماند تا داد کِشد غارتِ پیکرها را
تا کند جمع تنِ پارۀ اکبرها را
کرد محکم گرهِ معجرِ دخترها را
دید در گودی گودال حرامی ها را
تبر کوفی و سر نیزۀ شامی ها را
حسن لطفی
********************