مجال تفکر

مجال تفکر

اشعار شهادت حضرت امام علی علیه السلام

 

**************

حسن لطفی

تا ترک خورد سرش دخترش افتاد زمین

دست بگذاشت روی معجرش افتاد زمین

بیشتر تیغ فرو رفت میان ابرو

تا که از ضرب علی با سرش افتاد زمین

بر سرش خورد ولی پهلوی او درد گرفت

دید از ضربه ی در همسرش افتاد زمین

کس نفهمید که عباس چگونه آمد

بارها تا برسد محضرش افتاد زمین

خواست تا خانه ی زینب روی پا راه رود

قدمی رفت ولی پیکرش افتاد زمین

دخترش دید زمین خوردن بابایش را

دخترش دید و خودش آخرش افتاد زمین

چقدر از روی تل تا لب گودال دوید

چقدر بین همه خواهرش افتاد زمین

دید پایین قدم هاش سنان میخندید

دید بالای سرش مادرش افتاد زمین

شمر بر گیسوی او پنجه ی خود را انداخت

شمر برخاست ولیکن سرش افتاد زمین

حسن لطفی

********************

فتحی

شعرشهادت- 20

  • ۲۴۵ نمایش
  • اشعار شهادت حضرت امام علی علیه السلام

    **************

    شهادت حضرت

     

    هر قدرهم جانم به این لبها بیاید

    من جان نخواهم داد تا زهرا بیاید

    ای کاش محسن را در آغوشش بگیرد

    حیف است پیش من اگر تنها بیاید

    هی آب می پاشید روی صورت من

    شاید کمی حال خرابم جا بیاید

    وقتی که می بندید این زخم سرم را

    ای وای اگر که زینب کبری بیاید

    اولاد زهرا دور هم جمع اند اما

    قنبر بگو عباس من اینجا بیاید

    امشب حسینم را به سقا می سپارم

    من تا بخواهی با حسینم حرف دارم

    عباس وقتی هست داری لشگرت را

    خالی ز غربت می کند دور و برت را

    یک لحظه هم با بودنش ماتم نداری

    یک لحظه هم پایین نمیگیری سرت را

    دیگر دل زینب همیشه قرص قرص است

    وقتی که او دارد رکاب زینبت را

    هرجا عطش آمد سراغ بچه هایت

    فوراً صدا کن ساقی آب آورت را

    افسوس پشت نخل ها سقا می افتد

    آنقدر سر نیزه میاید تا می افتد

    کم میشود از پیکر او وقت برگشت

    هر دست از این سردار در یکجا می افتد

    ام البنین که نیست اما فاطمه هست

    با دیدن افتادنت زهرا می افتد

    بر چادر خاکی سرش را می گذارد

    عباس هم با ذکر وا اُما می افتد

    ********************************

    فتحی

    شعرشهادت- 19

  • ۲۷۶ نمایش
  • شعرشهادت حضرت امام علی علیه السلام

     

    **************

    شهادت حضرت– موسی علیمرادی

     

    بابای دهر دست من و دامن شما

    آقا یتیم می شوم از رفتن شما

    با جرم اینکه دوره تان نیستم , نشد

    تا سر نهم شبی به سر دامن شما

    در روضه کاش جان بدهم از غمت مگر

    در یک زمان کفن بشوم با تن شما

    عالم نداشت جامه ی در شأنتان علی

    جانم فدای وصله پیراهن شما

    دربین قبر منتظر دامن توام

    افتاده زحمت سر من گردن شما

    امشب غمت به دست فلک ابر میدهد

    دارد حسن به خواهر خود صبر میدهد

    انگار شام عمر تو بابا سحر شده

    از غصه تو زینب تو محتضر شده

    آنقدر دور بستر تو لطمه میزنم

    تا دیده واکنی به من خون جگر شده

    بابا دو روزه جسم تو را زهر آب کرد

    مانند فاطمه تن تو مختصر شده

    خون روی چشم تو چقدر لخته میشود

    انگار زخم فرق سرت باز تر شده

    آن پارچه که زخم تو را بسته ام به آن

    واکردنش خدا چه قدر دردسر شده

    از گریه های دخترت عالم به غم نشست

    یک تیغ دشمنت زد و زینب چنین شکست

    وای از دمی که روی تل آمد به چشم دید

    هر کس رسیده  دشنه  و شمشیر می کشید

    برگشت سمت شهر مدینه به گریه گفت

    یا مصطفی برس تو به فریاد نا امید

    این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست

    از جور دشمنت شده اینگونه او شهید

    باقی نمانده است دگر پیکری از او

    از بس که تیغ از تن او یاس و لاله چید

    با آنکه شاه بی رمق افتاد روی خاک

    دشمن مگرکه از سر او دست می کشید

    یک عمر هم که گریه کنم باز هم کم است

    هر روز و شب برای غلامت محرم است

    موسی علیمرادی

    *******************************

    فتحی